۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

حق دفاع !

من الان اینجا تو اتاقم نشستم
اونا بیرون دارن حرف میزنن
من میشنوم
موضوع به من و چند نفر دیگه ربط داره
دارن قضاوت میکنن
هه...
من کلی حرف برای دفاع دارم
...

اینجاست که یادم میفته ما همیشه اینو یادمون میره!!!
.
.
.
میخوام برم بیرون حرفامو بزنم
ولی میگم ولش کن!
مشکل چیزه دیگست...

ای کاش
ای کاش
ای کاش...



۱ نظر:

ArmanParian گفت...

مارکس می گه: «غیرممکن است دست آخر همانی نشویم که دیگران گمان می کنند هستیم».

صادق هدایت هم داستانی داره که اسمش الآن یادم نیست، اما در ضمن داستان به این اشاره می کنه: «ما چیزی نیستیم که هستیم؛ یا چیزی هستیم که دیگران گمان می کنند هستیم».

همه اینها دست به دست هم می دن تا من انسان هایی که هیچ حرفی برای گفتن ندارند رو به شدت به انسان هایی که گمان می کنند حرف های بسیاری برای گفتن دارند اما به هر دلیل از بیان این حرف ها خودداری می کنند ترجیح بدم. دلیلش هم ساده است. انسان های گروه اول دست کم همون دیدگاهی رو نسبت به خودشون دارند که دیگران در مورد اونها دارند. (منفی یا مثبت)

اما انسان های گروه دوم مدام با خودشون تکرار می کنند «من اونی که دیگران فکر می کنند نیستم؛ دیگران خوب من رو درک نکرده و نمی شناسند». این تکرار نه تنها به مرور باعث ایجاد یک شکاف غیرقابل جبران میان این افراد و اطرافیانشون می شه، بلکه حتی باعث می شه که اونها هیچ وقت نتونند خودشون رو در معرض یک انتقاد واقعی قرار بدن و ضعف های احتمالیشون رو جبران کنند. نتیجه چیزی شبیه همان مثل معروف می شه: «آن کس که نداند و نداند که نداند --- در جهل مرکب ابدالدهر بماند»