۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

کلید 1

"شازده کوچولو پرسید: اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: یعنی یک کار فراموش شده، یعنی دلبسته کردن!"

.
.
.
دلبسته کردن!

اما فرق هست بین دلبسته بودن و وابسته بودن.
دلبسته بودن رو دوست دارم ،
از وابسته بودن بیزارم...

آزادانه دلبسته بودن رو دوست دارم!

دوست 2!

"می خواهم او را از یاد نبرم. فراموش کردن دوست تأسف انگیز است.
هر کسی صاحب دوست نمی شود و من هم اگر او را فراموش کنم، مثل همان آدم بزرگ ها می شوم که جز به اعداد و ارقام به هیچ چیز علاقه ندارند..."

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

افق روشن

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن اشت
تا تو به خاطر آخرین حرف به دنبال سخن نگردی

روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم

روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود بوسه باشد

روزی که تو بیایی،برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...

و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم.

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

سفید...!

تا چشم کار می کرد سفیدی بود
تا آنجا که زمین و آسمان همدیگر را در آغوش می کشیدند
سفید مایل به خاکستری
تمام دنیای من بود
هر چند کوتاه ولی
تمام دنیای من به هیأت سفید در آمده بود
تهی بودم
سرشار بودم...
تمام دنیای من بود
سفید
هر چند کوتاه!

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

تغییر

می خوام دکور اتاقمو عوض کنم
ولی هی به اتاق نگاه می کنم و میگم :آخه دلم برای شکل الانش تنگ میشه...
این تخت 9ساله که جاش اون گوشه ست!این میز 9ساله که کنار پنجره ست!...
ولی باید تغییر بدم...لازمه!
به هر حال اینم هست که 9ساله دلم میخواد تختم کنار پنجره باشه تا قبل از خواب بتونم حسابی آسمونو ببینم.
کسی چه میدونه، شایدم چندتا ستاره گیرم اومد، به جای اون 7تا ستاره مصنوعی روی سقف اتاق!

سه روز در چمران



1.جشن سالیانه مهندسی شیمی     (16 اسفند)

سومین جشن سالیانه مهندسی شیمی دانشگاه تهران که هر سال، سال سومی ها برگزار میکنن و امسالم هشتادوششی ها ترتیبشو دادن!
...سخنرانی - کلیپ - میزگرد اساتید - موسیقی کلاسیک - دوربین مخفی - مسابقه بچه های اساتید - پذیرایی - جایزه به اساتید و دانشجویان برتر(به من جایزه ندادن):،فوتسال سوم شدیم خب) - موسیقی سنتی - مسابقه - بستنی خوری - 88 افتضاح - سوال جواب - دروغ سنجی - 86 برنده - کلیپ اختتامیه - عکس یادگاری - گلرنگ - 9شب

2.شصت و هفتمین سالگرد تاسیس انجمن     (17 اسفند)

اولش فکر می کردم به خاطر اینکه اون ساعت کلاس دارم نمی تونم برم،انگار یادم رفته بود که اینجا...
خب کلاس رو کنسل کردیم و همه راهی چمران شدیم...
ما بی شماریم!
بعد از مدت ها سکوت سیاسی دانشگاه دلم خیلی تنگ شده بود برای یک جمع سبز، برای سرودهامون،برای یار دبستانی...
و حالا
 دوباره چمران، دوباره جماعت سبز نشان، دوباره یاردبستانی، دوباره فریاد، دوباره با تمام وجود دست زدن وقتی نام میر حسین رو می شنوی، دوباره یاحسین میر حسین، دوباره یاد خاتمی، دوباره...
وسط سخرانی برق قطع میشه.جمعیت شعار مرگ بر دیکیاتور میدن، سه دور یار دبستانی می خونیم و درحالی که هنوز سالن خاموشه به قول مجری ما که تو ظلمت زندگی کردنو بلدیم حالا تو ظلمتم برناممونو ادامه میدیم. همه سکوت میکنیم تا با وجود قطع بودن میکرفن صدا برسه.
برق بالاخره میاد.
آخر برنامه هم یک کلیپ پخش میشه که از 1321 سال تاسیس انجمن شروع میشه و تا امروز وقایع وتحولات تلخ و شیرین سیاسی ایران و آنچه به دانشگاه گذشته رو پخش میکنه.
مثل همیشه تاثیر گذاره.بالای چمران وایستادمو از اونجا خیلی خوب میشه ابراز احساسات جمعیت رو سر قسمتهای مختلف فیلم دید...که صدای تشویق به طرز محسوسی چندین برابر میشه وقتی چهره مهندس بازرگان،دکتر مصدق و دکتر شریعتی پخش میشه و باز هم بیشتر وقتی به میرحسین و خاتمی میرسه و تشویق های خالی از صمیمیت و از سر مصلحت انگار وقتی به رهبر انقلاب می رسیم!!!
و سرانجام وقتی به فیام حمله به کوی می رسه...سکوت تلخ سالن رو پر میکنه! و من احساس می کنم همه مثل من پر از فریادن، پر از فریاد بی صدا...

3.پخش انیمیشن سیاره 51     (18 اسفند)

یه جماعت بی کار سر خوش میشینیم تو چمران، دور هم انیمیشن نگاه میکنیم،چیپس و پفک می خوریم، دست میزنیم، میخندیمو اینا...

.

.

.

1&2&3 : اینجا دانشگاه است!

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

خودم 2

می شناسی-به خود گفته ام-
همان ام که تو را ساخته ام
تو را پرداخته ام
غره سرترین و خاک سار ترین

خودم 1

یه چیزی بگو!
چیزی نمی گی؟
اگه چیزی نگی که نمی تونم پیدات کنم!

این غریبه

می بینم صورتمو تو آینه

با لبی خسته می پرسم از خودم

این غریبه کیه از من چی می خواد

اون به من یا من به اون خیره شدم

باورم نمی شه هر چی می بینم

چشامو یه لحظه رو هم می زارم

با خودم می گم که این صورتکه

می تونم از صورتم برش دارم

میکشم دستمو روی صورتم

هر چی باید بدونم دستم می گه

من و توی آینه نشون میده

می گه این تویی نه هیچ کس دیگه

جای پاهای تموم قصه ها

رنگ غربت تو تموم لحظه ها

مونده روی صورتت تا بدونی

حالا امروز چی ازت مونده به جا

میشکنم آینه رو تا دوباره

نخواد از گذشته ها حرف بزنه

آینه میشکنه هزار تیکه میشه

اما باز تو هر تیکش عکس منه

عکسا با دهن کجی بهم میگن

چشم امیدو ببر از آسمون

روزا با هم دیگه فرقی ندارن

بوی کهنگی میدن تمومشون

...

صدرا

حاضرم نصف عمرمو بدم برگردم به دوران پیش دانشگاهی تو صدرا
صدرا، خانه کوچک خوشبختی...

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

دوست!

دوستش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی.
- شهر همه بیگانگی و عداوت است...

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

دل تنگی

دل ام کپک زده، آه
که سطری بنویسم از تنگی دل
...
کاش دل تنگی نیز نام کوچکی می داشت
تا به جان اش می خواندی
نام کوچکی تا به مهر آوازش می دادی
همچون مرگ
که نام کوچک زندگی است!